اندوخته های تنهایی

اندوخته های تنهایی


تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. .
تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم

در انتظار خو اهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

 

 

نیست عاشق یافتن آسان غنیمت دان مرا

غنچه را دل خون شود تا بلبلی پیدا شود

 

 

آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن

رم کردن و استادن و واپس نگریستن

پروانه زمن شمع زمن گل زمن آموخت

افروختن و سوختن و جامه دریدن

وحشی بافقی

 

 

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی...!!!!
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
... مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن: رشته ایمان دلم پاره شده است
من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی؟


                             

 

  •  برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
    گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
    آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
    اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست
    تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
    دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
    من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
    آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست
    آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
    حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
    امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
    فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست
    در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
    وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیس 

    •   

      در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه

      به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه

      وحشی بافقی

    •  
    • به  همان  قدر که  چشم  تو  پر  از زیباییست

      بی تو دنیای  من  ای دوست پر از  تنهاییست

      بهروز یاسمی

     

    • در   آغاز   محبت   گر   پشیمانی  بگو  با  من

      که من هم  دل  زمهرت بر کنم تا فرصتی  دارم

      رفیعی کاشانی

       
      • امشب  تو را به خوبی  نسبت به ماه  کردم

        تو   خوب تر   ز  ماهی  من   اشتباه   کردم

        فروغ بسطامی

      •  

      •  
      • به   زیورها    بیارایند   مردم    خوبرویان   را

        تو  سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

        حافظ

      •  

      • کاش میدیدی به چشم عاشقان رخسار خویش

        تا دریغ از چشم خود  می داشتی دیدار خویش

        صائب تبریزی

      •   

      • تا  تو  مراد  من  دهی  کشته  مرا  فراق  تو

        تا تو به داد من رسی من  به  خدا  رسیده ام

        رهی معیری

      •  

         
      • اندکی    با   تو  گفتم   غم   دل ،ترسیدم

        که دل آزرده شوی ور نه سخن بسیار است

        سعدی

      •   

      • تواضع    ز   گردن     فرازان     نکوست

        گدا    گر    تواضع   کند   خوی  اوست

        نظامی

         

          

      • کاکل از بالا نشینی  رتبه ای  پیدا  نکرد

        زلف از افتادگی حالی همنشین ماه شد

        صائب تبریزی

      •  

      • .
      • عزیزی  که از  درگه اش  سر  بتافت

        به  هر  در  که  زد  هیچ  عزت  نیافت

        سعدی

         

      • .
      • بازمجبوری ، فراموشـم بكن
        ترك این گرمای آغوشـم بكن

        باز هم بنشین به پیش نارفیق
        با لبان بسته در جوشم بكن

        سربه پیش آن رقــیبم مویه كن
        بشكنم در خویش و مدهـوشم بكن

        لحظه ی مرگم بیا برقـبر و باز
        حرف تلقینی تو در گوشم بـكن

        هر طرف گردم تو را بینم به عشق
        گریه برچشم خطاپوشـم بكن

        باز می دانم كه دور از من خوشـی
        آفرین برعقل و برهـوشم بكن

        تا كه عمرم بوده امـیّد ت زدم
        رفتم و اینگونه خاموشم بكن

      •  

      • .
      • عشق یعنی...

        عشق يعني مستي و ديوانگي

        عشق يعني با جهان بيگانگي

        عشق يعني شب نخفتن تا سحر

        عشق يعني سجده ها با چشم تر

        عشق يعني سر به دار آويختن

        عشق يعني اشک حسرت ريختن

        عشق يعني در جهان رسوا شدن

        عشق يعني مست و بي پروا شدن

        عشق يعني سوختن يا ساختن

        عشق يعني زندگي را باختن

        عشق يعني انتظار و انتظار

        عشق يعني هرچه بيني عکس يار

        عشق يعني ديده بر در دوختن

        عشق يعني در فراقش سوختن

        عشق يعني لحظه هاي التهاب

        عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

        عشق يعني سوز ني ، آه شبان
      •  
      • .
      • درویش

        درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

        پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟

        از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...

        حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:

        با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

         

      •  
      • از کعبه کلیسیا نشینم کردی
        اخر در کفر بی قرینم کردی
        بعد از دوهزار سجده بر درگه دوست
        ای عشق چه بیگانه ز دینم کردی
      •  
      •  
      • کاش میشد هیچکس تنها نبود

         

         

        کاش میشد دیدنت رویا نبود

         

        گفته بودی باتو میمانم

         

        ولی

         

        رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

         

        سالیان سال تنها مانده ام

         

        شاید این رفتن سزای من نبود

         

        من دعا کردم برای بازگشت

         

        دستهای تو ولی بالا نبود

         

        باز هم گفتی که

         

         فردا میرسی

        کاش روز دیدنت فردا نبود.

         
      • لیوان که پر باشه با کوچکترین حرکتی سرازیر میشه …

        این حال این روزای چشمان من است …
      •  
      •  
    • برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
      گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
      آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
      اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست
      تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
      دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
      من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
      آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست
      آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
      حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
      امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
      فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست
      در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
      وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست
      •  
      • را مجنون نمودی باز با آن چشم لیلایت

        و من شیرین سپردم دل به آن فرهاد زیبایت

        قرار ما ولی این شد در این تکرار هر روزه

        قرار قلب من باشی و من امید فردایت

        مرا تا ساحل امنت ببر ای خوب رویایی

        که من سهم کمی دارم از آبی های دریایت

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: بهروز همتیان ׀ تاریخ: جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , hematiyan.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com